مبینامبینا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات مبینا جون

بدون عنوان

سال 92 من و بابا مامانم با دوست بابام رفتیم ساری. تو راه آبشار جنگل گلستان نهار خوردیم : اینجا محوطه پلاژ در کنار ساحل ساری : جنگل در گرگان: آبشار زیبای لوه:       ...
7 آذر 1392

مسافرت شمال

اینجا یه پارک نزدیک لاویج یکی از شهرهای شمال : اینجا تو راه جاده نزدیک ماسوله من ودانیال جونم همسفرای خوبی بودیم خیلی خوش گذشت.   اینجا هم پارک تو محوطه ی پلاژ در ساری کنار دریا:   اینجا هم نزدیک قلعه رودخان : شب یه اتاق گرفتیم در یه روستا نزدیک قلعه رودخان با دایی ناصرم خیلی خوش گذشت.   من و بابام وسروش و دانیال رفته بودیم با هم سفر.   من با دوستام تیپ زدیم: من و بابام تو جنگل گلستان کنار آبشار : ماسه بازی هم حالی داره :   من وبابام هنگام غروب آفتاب . هنگام غروب هم دریا قشنگه :   ...
7 آذر 1392

تولد یه ماهگی

مبینا جون یک ماهه شد.                                   مبینا عزیز دل بابا ماما در هشت ماهگی اولین دندونش دراومد. من دوست دالم به جای بابام رانندگی کنم....   بعضی وقتا می زنم به سیم آخر.... کم کم میتونم بشینم وچار دست وپایی کنم.آخ جون همه ی خونه رو به هم می ریزم.8ماهگی: روروک ام رو خیلی دوست دالم. کم کم بزرگ شدم آخ جون دیگه می تونم کارامو خودم انجام دم.می تونم راه برم.9 ماهگی: می تونم قان قان تونم. سر خودمو بن می تنم. غذامو خودم می ...
7 آذر 1392

تولد یه روزه ای

مبینا در آذر ٨٨ در یه روز برفی وبسیار زیبا در بیمارستان مهر به دنیا آمد. بسیار نازوتوپولی . عکس یه روزه ای عزیز دل بابا ماما: من خیلی شرم از صورتم کاملا ملومه. همش دوستاشم بخوابم به من کار نگیر مخام بخابم. عجب خوابی میبینم خیلی قشنگه.آخ جونم..... عجب ها هر وقت دایی علی می دیدم اینجولیم می کرد. وای خدا جون چقد شستم خوشمزه ی.     ...
7 آذر 1392
1